یکی از بزر گترین اسراری که در برابر دانشمندان قرار دارد، مرگ است. این سوال قدیمی پاسخ های مناسبی از سوی ادیان و مذاهب دریافت کرده، اما برای دانشمندان عرصه ای ناشناخته است. به نظر می رسد این عرصه برای مدتهای طولانی به روی دانشمندان ناشناخته و اسرارآمیز باقی بماند اما درباره برخی از تجربیات فیزیکی نزدیک به مرگ می توان صحبت کرد.
اشخاصی که به نظر می رسد از آستانه مرگ باز گشته اند؛ داستان های مشابهی را در طول تاریخ و در مکان های مختلف بیان کرده اند که به نظر می رسد شباهت آنها تصادفی باشد. به همین دلیل هم دانشمندان سعی می کنند این مشاهدات را که در قالب تجربیات نزدیک به مرگ با NDE شناخته می شوند با کمک عملکردهای مغز توضیح دهند.
اگر بگوییم بزرگترین چالش پیش روی همه انسانها مساله مرگ است، کمتر کسی مخالفت خواهد کرد. مرگ از دید فیزیکی و فیزیولوژیکی پایان وجود ما به عنوان یک موجود فیزیکی است. اما مواجهه با این واقعیت کار چندان ساده ای نیست. تمام زندگی ما، خاطرات، تجربه ها، تمام عشق ها و نفرت ها در لحظه مواجهه با مرگ معنی پیدا خواهند کرد. مرگ آستانه ای است که گذر از آن مانند ورود آلیس به دنیای شگفتی ها است. همه ما از روزی که به یاد داریم میدانیم که روزی این تجربه را ا ز سر خواهیم گذراند ولی آنچه در پس این گذرگاه در انتظار ما است برای مردم عادی غیر قابل درک است؛ تنها به واسطه پیامبران و ادیان آسمانی است که درکی از جهان پس از مرگ وجود دارد و همین درک است که نحوه زندگی بسیاری از ما در این جهان تعیین می کند.
برای دانشمندان تجربه گرا که تا چیزی را زیر ابزارهای علمی خود مورد بررسی قرار ندهند از اظهار نظر درباره آن خودداری می کنند، این خبر خوشحال کننده ای نیست. آنها از یک سو می خواهند مرزهای دانش تجربی خود را حتی به جهان پس از مرگ گسترش دهند اما از یک سو در دام محدودیت های چنین بررسی هستند.
چرا بررسی جهان پس از مرگ برای دانشمندان سخت است؟
علم تجربی بر مبنای تجربه و مشاهده پیش می رود. اگر بخواهید درباره یک مساله اظهار نظر کنید باید بتوانید آن را مشاهده کنید، رفتار آن را بررسی و قوانین حاکم بر رفتارهای آن را شناسایی کنید. مجموعه این مشاهدات امکان ساخت نظریه ای را میدهد که اگر بتواند از عهده آزمو نهای بعدی بیرون بیاید مورد قبول می شود و در غیر این صورت باطل شده و کنار گذاشته میشود. درباره موضوع مرگ، علم عملا امکان آزمایش و مشاهده ندارد. اگرچه میتواند شرایط مرگ را بررسی کند عوامل به وجود آورندن آن را تعیین کرده و حتی با شناخت این عوامل زمان آن را به عقب بیندازد و آنقدر پیش برود که ادعا کند در آینده با کمک رو شهای فنی و پزشکی قادر خواهد بود انسان را تا مرزهای جاودانگی پیش ببرد؛ اما درباره بعد از آن مرحله با هیچ شاهد و تجربه ای مواجه نیست و به همین دلیل به نظر می رسد تنها خواهد توانست تا آستانه مرگ به اظهار نظر بپردازد.
اختلاف در تعریف مرگ باعث به وجود آمدن فضایی خاکستری میان زندگی و مرگ شده است و این منطقه میانی جایی است که تجربه های نزدیک به مرگ در آن اتفاق میافتند. حتما همه شما داستانهایی را از کسانی که از آستانه مرگ به زندگی برگشتهاند شنیده یا خواندهاید؛ افرادی که برای مدتی قلب آنها از تپش باز ایستاده و زمانی که دوباره قلبشان شروع به تپیدن کرده از مشاهدات خود گفتهاند؛ کسانی که در اثر تصادفی به شدت زخمی شده و تا زمانی که تیمهای امداد آنها را از مرگ به زندگی بازگردانند شاهد رویدادهای متفاوتی بودهاند. این تجربهها به طور عمومی به تجربههای نزدیک به مرگ یاNear Death Experiences مشهور شدهاند.
این تجربیات برای کسانی که آنها را از سر گذراندهاند معمولا رویدادی تکرارنشدنی و بی نظیر بوده است. زندگی اکثر این افراد برای همیشه دستخوش تغییر شده و هیچگاه به زندگی پیش از این تجربه بازنگشتهاند و تغییرات رفتاری و شخصی زیادی برای آنها ایجاد شده است. اگر این مشاهدات متفاوت و تصادفی بودند به رغم ارزش آنها برای صاحبانشان، برای علم هیچ کارآمدی نداشتند. اما اگر در طول تاریخ، افراد مختلف در نقاط مختلف جهان از تجربههای یکسان صحبت کنند باید این تجربیات را جدی گرفت. در این صورت یکی از مشکلات علم در مواجهه با این داستان که همان نبود گزارشهای متعدد از یک رویداد است حل میشود و دانشمندان کمکم به خود جرات میدهند تا در این باره ابراز نظر کنند.
تونل نور
یکی از تجربههای مشترک نزدیک مرگ در طول تاریخ، تجربهای موسوم به تجربه «تونل نور» است. بسیاری از کسانی که از این فضای خاکستری میان مرگ و زندگی بازگشتهاند در گزارش خود از تجربه مواجهه با تونل نوری طولانی و عظیم در مقابل خود خبر دادهاند که در آخرین لحظه ها از آن بازگشتهاند. آنها میگویند تا قبل از بازگشت احساس سبکی ویژهای میکردهاند و پس از بازگشت درد شدیدی را احساس کردهاند.
بر اساس یک آمارگیری حدود ۱۵ درصد کسانی که تجربه سکته شدید قلبی داشته و با عملیات احیا به زندگی برگشته اند چنین تجربهای را پشت سر گذاشتهاند. رد این تجربه را میتوان در متون قدیمیتر نیز دید. در تصویرگریهایی که از آستانه مرگ شده نقشهایی از تونل نور به عنوان آستانه رسم شده که نشان میدهد این تجربه تجربهای مربوط به دوران ما نیست.
فراگیر بودن چنین تجربه هایی باعث شد تا دانشمندان به بررسی آن بپردازند و گروههای مختلفی از آنها بیان کردهاند که این تجربهها بیش از آنکه تجربه هایی در آستانه مرگ باشند مربوط به حیطه زندگی افراد هستند. این محققان عصبشناس مغز را عامل به وجود آمدن چنین تجربه هایی معرفی میکنند.
مغز ما در حقیقت رابطه و واسط درک ما از جهان و از خود است. تمام احساسات، عملکردها و ساختارهای اساسی بدن ما توسط مغز ما کنترل میشوند. در حقیقت اگر ما چیزی را میبینیم علاوه بر چشمان ما که سیگنالهای نوری را دریافت میکنند این مغز ما است که این سیگنالهای تبدیل شده به پالسهای الکتریکی را تفسیر کرده و به شکل تصویری که میبینیم درک میکند همینطور صدا، بو یا حتی احساساتی مانند نفرت و دوست داشتن. مغز پس از تفسیر این علائم واکنش مناسبی را در برابر هریک از این حالات از خود بروز میدهد.
بدین ترتیب گاه بدون آنکه پارامترهای بیرونی رایج وجود داشته باشند مغز می تواند دست به تفسیر دیگر نشانهها بزند. برای مثال زمانی که ما خواب میبینیم اعصاب بینایی ما فعال نیستند و نوری را دریافت نمیکنند، بلکه مغز ما است که بر اساس رفتاری که هنوز هم جزئیات آن معلوم نیست شروع به تولید تصاویری در خواب میکند و آن را به صورت بینایی درک میکنیم. همینطور وقتی در بیداری به یاد موضوعی میافتیم و تصویری در ذهنمان شکل میگیرد هیچ محرک بینایی خارجی وجود ندارد، اما مغز ما این تصاویر را میسازد و ما به شکل تصویر آنها را درک میکنیم.
برخی از محققان معتقدند تجربه تونل نور در حقیقت در اثر رفتاری است که مغز ما در این شرایط از خود بروز میدهد. به نظر میرسد قرار گرفتن در شرایطی که به آن تجربه نزدیک به مرگ میگویند باعث میشود ساز و کا ری در مغز آغاز شود که نتیجه اش مشاهده تونل نور است. درباره جزییات این عملکرد تفاوت نظر و دیدگاه وجود دارد اما بدون ورود به جزئیات، این دانشمدان معتقدند، کاهش میزان اکسیژن دریافتی توسط مغز در اثر از کار افتادن قلب یا هر عمل دیگری که باعث کاهش این فرایند شود مثلا قرار گرفتن در فشار یا سرعت زیاد که جریان عادی گردش خون را کند نماید، باعث میشود فرآیند های الکترو شیمیایی مغز دچار اختلال شود، به همین دلیل بخشی از تفسیرهای حسی قطع می شود که در نتیجه شخص احساس سبکی خوشایندی را تجربه می کند از سوی دیگر آن اختلال با عث ایجاد محرکهایی میشود که تفسیر آن برای مغز ستونی از نور سپید است.
زمانی که شخص احیا میشود یا از این حالت بازمیگردد تمام اعصاب یکباره شروع به تفسیر محر کهای بیرونی میکنند که باعث ایجاد آن درد حاصل از بازگشت می شود. مشابه این اتفاق زمانی می افتد که پا یا دست شما اصطلاحا به خواب رفته و دوباره در حال برگشتن به حالت عادی است و در این هنگام حساسیت بالایی از خود نشان می دهد. عاملی که باعث شد دانشمندان بر تفسیر خود از این تجربه ها تاکید کنند، تکرار این تجربه ها از سوی افرادی بود که در فشارهای بالا قرار می گرفتند و نه به دلیل قرار گرفتن در آستانه مرگی طبیعی بدلیل تحمل فشار بالا هوشیاری خود را از دست می دادند. از سوی دیگر شبیه سازی این رویداد در آزمایشگاه نیز آنها را نسبت به کلیات نظریه شان مطمئن تر کرده است.
به هر حال تجربه های نزدیک به مرگ و مرگ موضوعی برای مردم عادی است که تحقیقات عصب شناسی در سال های اخیر دیگاه ما را درباره عملکردهای مغز و بدنمان زیر و رو کرده است و امیدهای بسیاری را به وجود آورده که در آینده ای نه چندان دور انسان بتواند معماهای بیشتری در این باره را حل کند. اگر چه بعید به نظر می رسد این تلاش ها منجر به ورود علوم تجربی به فضای رازآلود مرگ شود.
چه وقت می میریم؟
شاید این سوال به نظر خیلی ساده یا پیش پا افتاده به نظر برسد. انسان یا هر موجود زنده دیگری زمانی مرده است که دیگر زنده نباشد و چون می دانیم چه زمانی زنده هستیم پس می توانیم بگوییم چه زمانی مرده ایم. اگرچه استدلال قانع کننده ای به نظر می رسد اما در عمل با مشکل های فراوانی دست به گریبان است، تا این حد که هنوز هم تعریف دقیقی از مرگ وجود ندارد. زمانی که کسی از مرگ فیزیولوژیکی صحبت می کند. باید بتواند آن را بر مبنای ساختارهای زیستی موجود زنده توضیح دهد. در حقیقت اگر مرگ را پایان زندگی و آغاز دوره پس از زندگی بدانیم، باید بتوانیم لحظه مرگ را توصیف و تعیین کنیم. اما رویکردهای متفاوتی به این مساله وجود دارد و در حقیقت خطوطی که علم میان موجود زنده و غیر زنده می کشد بر مبنای رویکردهای متفاوت تعریف می شود.
برای مثال ممکن است مرگ را با از بین رفتن هوشیاری مترادف بگیریم. یعنی اگر یک موجود زنده هوشیاری خود را از دست بدهد مرده است. اما با موجودات زنده ای مواجه می شویم که اساسا هوشیاری ندارد- برخی موجودات سلولی.
از آن مهمتر اینکه از بین رفتن و از دست دادن هوشیاری دارای مراتب و درجات مختلفی است و همه آنها در یک سطح قرار ندارند، برای مثال ممکن است شما در اثر شوک شدید یا برخورد جسمی سخت با سرتان بی هوش شوید و چند دقیقه بعد نیز به هوش آیید. در این مدت تمام ساختارهای بدن شما از مغز و قلب گرفته تا اندام های حسی مشغول فعالیتند. گاهی ممکن است درجه از دست دادن هوشیاری بیشتر شود و شما وارد دنیای شگفت انگیز کما شوید. کما نیز درجات مختلفی دارد و ممکن است پس از چند روز یا چند ماه و در مواردی حتی پس از سال ها شخص به زندگی عادی باز گردد. گاه ممکن است این سطح بالاتر رفته و شخص دچار مرگ مغزی شود حالتی که گفته می شود هیچ جریان معکوسی ندارد و تنها می توان با کمک ابزارهای کمک فعالیتهای زیستی اساسی مانند تنفس را برای مدت کوتاهی حفظ کند.
تشخیص این مراحل هوشیاری کار ساده ای نیست. از گذشته تاکنون برای حل این مشکل سعی کرده اند از علائم حیاتی استفاده کنند. برای مثال تنفس یا ضربان قلب نشان زنده یا مرده بودن فرد بود. اما امروز می دانیم مدت کوتاهی پس از توقف ضربان قلب ممکن است بتوان آن را با کمک شوک های الکتریکی یا ماساژ به فعالیت بازگرداند. این اختلاف ها در تعیین لحظه مرگ هنوز هم ادامه دارد و بدلیل همین اختلاف از نظر حقوقی نیز برای مرگ تعاریفی ارائه شده که براساس قوانین کشورهای مختلف تعریف شخص مرده تعیین می شود. اگر چه این توافق عمومی وجود دارد که توقف فعالیت های مغزی یا ضعیف شدن آنها به حدی که قابلیت بازگشت نداشته باشند شرط اساسی برای پذیرش مرگ است.
نوشته ی “راز تجربه ی نزدیک به مرگ” اولین بار توسط سایت وزین بیگ بنگ منتشر شده است. نویسنده مقاله آقای پوریا ناظمی ست.
آدرس سایت بیگ بنگ:
آدرس سایت آقای پوریا ناظمی:
عموما چیزی که گفته شد که بر اساس قانون حاکم بر طبیعت باید بررسی بشه که منظور همون فیزیک هست ابتدا ما باید ببینیم کدوم فیزیک مد نظر ماست؟ فیزیک کلاسیک؟فیزیک کوانتوم؟ از انجا که بسیاری از نظریات فیزیک کلاسیک یا همان فیزیک نیوتونی امروزه رد شده و چیزهای تناقص امیز در این فیزیک وجود دارند مانند ریزاتم ها،حالت چهارم اب و.. باعث میشند که باعث بی اعتباری این فیزیک در بررسی همچین پدیده هایی باشند در فیزیک کوانتوم به طور کاملتر به این مبحث رسیدگی شده و خوشبختانه ما اينجا اصول تئوری را داريم که می تونه وجود روح و زندگی بعد از مرگ را نشان دهد. مطابق نظريات دکتر هامروف که پروفوسور دانشگاه آريزوانا است تجربه نزديک به مرگ زمانی اتفاق می افته که اطلاعات کوانتومی که در داخل سيستم عصبی تهفته است بدن را ترک کرده و به داخل جهان می رود. اين حالت بر اساس نظريه مادی بودن آگاهی است.
بر اساس نظريات استوارت و پنروز، ميکروتوبول های سلول های مغزی محل های اوليه پردازش کوانتومی هستن. در زمان مرگ، اين اطلاعات از بدن شما خارج شده و بدين معنی است که آگاهی شما به همراه آن خارج می شود. آنها باور دارن که تجربه ما از آگاهی در نتيجه جاذبه کوانتومی است که بر اين ميکروتوبول ها اثر می گذارد. آگاهی در نظر آنان بخش اساسی جهان بوده و حتی از آغازين لحظات پيدايش جهان در طی انفجار بيگ بنگ بوده است. در اين طرح آگاهی جزء ما بخشی از حقايق فيزيکی است که در فرآيند های کوانتومی مربوط به فعاليت مغزی مشارکت دارد.
روح ما در حقيقت از فابريک اين جهان ساخته شده و می تواند از آغاز خلقت وجود داشته باشد. مغز ما تنها دريافت کننده و قدرت دهنده اين آگاهی است که در بطن فضا-زمان وجود دارد. بنابراين آيا می توان نتيجه گرفت که بخشی از آگاهی ما غير مادی بوده و می تواند بعد از مرگ بدن فيزيکی ما وجود مستقل داشته باشد؟
دکتر هامروف می گويد: فرض کنيم که قلب ما از کار افتاده است و خون ديگر جريان ندارد. ميکروتوبول های مغز کم کم سطح کوانتومی خود را از دست می دهند. اطلاعات کوانتونی در داخل ميکروتوبول های سلول های مغزی از بين نمی رود. نمی تواند هم از بين برود. بلکه تنها توضيع شده و در جهان پخش می شود. اگر بيمار احيا شود اين اطلاعات کوانتومی به داخل ميکروتوبول های بيمار بر می گردد و بيمار می گويد: من يک تجربه نزديک به مرگ داشته ام.
او اضافه می کند: اگر بيمار بميرد در اين حالت اطلاعات کوانتومی می تواند در خارج بدن باقی بماند. شايد به صورت روح.
اين تعريف از آگاهی می تواند پديده های تجربه نزديک به مرگ، برون فکنی کالبد اختری و حتی شايد تناسخ را توضيح دهد. در اين حالت حتی نيازی نيست که به تعريف مذهبی روح اشاره کنيم. اين که بعد از مرگ اين طلاعات کوانتومی به کجا می رود و چه می شود بحثی است که به مطالعات بعدی نياز دارد.
نتيجه گيری خودم:
از جهاتی موافق هستم. تغييرات سطح کوانتومی مغز تو مقاله قبلی و در مورد آزمايشی که روی موش بود به اثبات رسيد. همون فعاليت نورونی شديد و افزايش سطح پروسه های مغزی که شايد به دليل همين خروج اطلاعات کوانتومی از مغز باشه که تو اين مقاله شرح داده. اين که گفته آگاهی در ابتدای خلقت بوده و بعدا وارد جسم می شه شايد يه جورایی مصداق عالم ذر باشه که روح ما طبق اسلام از قبل وجود داشته و بعدا وارد بدن شده. شايد همين ذرات کوانتومی مساوی باشن با ذر (ذرات روح در اسلام در ابتدای آفرينش). شايدم نباشه فقط چون خيلی مشابه هم بودن اونا رو گفتم و تفسير به رای نمی کنم.
از جهاتی هم مخالف هستم. اين که چه طوری اين اطلاعات کوانتومی اندازه گيری شده قابل بحث هست. آيا اين فقط يک تئوری هست يا اينکه واقعا ميکروتوبول های مغز رو شکافتن و بررسیش کردن؟ ميکروتوبول ها تو همه سلول های بدن هستن چرا فقط مغز؟ اگر به خاطر اين هست که مغز ما پردازش اطلاعات می کنه پس چرا فقط ميکروتوبول ها که تنها نوعی پروتئين هستن؟ و چه طور می شه ثابت کرد که اونها وارد فضا و جهان می شن؟ آيا تونستن رد يابی کنن يا فقط حرفه؟
اگه اين نظريه درست باشه حرف هایی که در مورد ساخت کالبد اختری و برون فکنی هست فقط يک استعاره خواهد بود و ما فقط شاهد يک خزش اطلاعات کوانتومی به ورای جسم هستيم نه اينکه موجودی سفيد رنگ به نام روح بره داخل جسمی به شکل جسم خودمون و از ديوار رد شه يا نشه. خب نظرتون چیه؟
اقای مهرداد نظریه کوانتومی همونطور که اسمش روشه تظریه هست و به درد اثبات چیزی نمیخوره.
سلام
میخواستم ببینم دستگاه خاصی برای دیدن رویای اگاهانه هست؟ واینکه از کج میشه تهیه اش کرد؟
باتشکر ازوبسایت عالیتون
جواب به آقای هادی: سلام دوست عزیز متشکرم از نظرتون در اینجا اول باید یاداوری کنم که وقتی حرفی میزنیم باید آن را با استدلال منطقی اثبات کنیم صرفا اینکه چیزی رو بگیم غلطه وعلت براش نیاریم اساس صحیح بودن مطلب نیست، ابتدا باید بگم اسم کوانتوم نظریه کوانتومی نیست بلکه اسم کاملش مکانیک کوانتومی است دوم اینکه تمام نظریات فیزیک بلااستثنا “نظریه” نامیده میشوند در حقیقت هیچ چیز توی فیزیک به عنوان حقیقت اصلی و هدف غایی در نظر گرفته نمیشه ودر صورتی که چیزی خلافش با استدلال واثبات ثابت بشه نظریه قبلی مردود میشه ونظریه جدید جایگزین میشه فیزیکی که احتمالا مد نظر شماس و به نظرتون درسته فیزیک کلاسیک یا فیزیک نیوتونی هستش که کلاسیک توی فیزیک یعنی یک چیز قدیمی که استفاده و حقانیت امروزیش کم شده ما توی فیزیک مدرن دو تا انقلاب بزرگ داریم یکی نظریه نسبیت انیشتین و دیگری مکانیک کوانتومه، اولی حد اعلای فیزیک کلاسیک بود و دومی پایانی بر فیزیک کلاسیک که اثبات هاش تونست نقص های فیزیک کلاسیک رو جبران کنه چیزهایی که توی فیزیک کلاسیک وجود دارند خیلی بیشتر از کوانتوم اثبات نشده و ناقص هستند وتوانایی استدلال دارند ولی نمیتونند توی ازمایش و جهان واقعی درست باشند به علاوه اینکه توی ازمایش انرژی بسیار پایین فیزیک کلاسیک عاجز از محاسبه اونه فیزیک کلاسیک معتقد بود که کوچکترین وجود جهان اتم هستش اما بعدها توسط کوانتوم چیزهایی مثل ریزاتم های هادرون و ذرات بنیادی و.. شناسایی شدند در اصل برخلاف فیزیک کلاسیک که محدودیت خاصی برای جهان قایله کوانتوم به هوشمند بودن جهان و تاثیرگذار بودن اگاهی انسان روی اون معتقده برای درک بهتر موضوع نقص های فیزیک کلاسیک یکی از ده ها نقص های فیزیک کلاسیک رو مثال میزنم آزمایشی که کامپتون در سال ۱۹۲۳ انجام داد، قطعیترین تأیید برای خاصیت ذرهای تابش بود. اون کشف کرد که اگر تابشی با طول موج مفروض، از ورقهای فلزی عبور کند؛ طوری پراکنده میشود که با نظریهی فیزیک کلاسیک در مورد تابش، مغایرت دارد.
طبق نظریهی فیزیک کلاسیک، الکترونهایی که بر اثر تابش فرودی به نوسان واداشته شدند نور تابش میکنند و از اینجا پیش بینی میشه که شدت تابشی که تحت زاویهی θ مشاهده شود که متناسب بوده و به طول موج تابش فرودی بستگی ندارد. به عبارت دیگر، در فیزیک کلاسیک انتظار نمیرود که طول موج تابش پراکنده شده با طول مووج تابش فرودی، تفاوتی داشته باشد. اما کامپتون دریافت که هنگام پراکنده شدن اشعهی ایکس توسط الکترونهای آزاد درون یک فلز، طول موج تابش پراکنده شده، از طول موج برخوردی بزرگتر است!!
همونطور که گفتم،بر اساس مفاهیم فیزیک کلاسیک، طول موج تابش برخوردی و تابش پراکنده شده، باید یکسان باشد. این پدیده بر اساس فیزیک کلاسیک به صورت زیر توجیه میشود:
با توجه به اینکه انرژی اشعهی ایکس خیلی بیشتر از آن است که توسط الکترون آزاد جذب شود، تابش فرودی آن بر الکترونهای آزاد، یک میدان الکتریکی نوسانی ایجاد نموده و الکترونها را وادار به حرکت نوسانی میکند. از این رو، الکترونها با همان طول موج فرودی، اما با شدتی کمتر، که با I نمایش داده میشود و با شدت تابش برخوردیf متناسب میباشد، تابش میکند. به عبارت دیگر:
هیچ یک از دو پیش بینی فیزیک کلاسیک با مشاهدات آزمایشگاهی سازگار نیستند! این فقط یکی از ده ها نقص فیزیک کلاسیک و عدم توجیح مناسب برای پدیده های فیزیکی ساده بود که توی ازمایشگاه با محاسبات کوانتومی موفق شدند به طور علمی این موضوع رو اثبات کنند، شاید بهتر باشه یک چیز دیگه رو هم یاداوری کنم در حال حاضر سه نیروی بنیادین طبیعت: الکترومغناطیس، نیروهای ضعیف هسته ای و نیروهای قوی هسته ای با تئوری کوانتوم تبیین شده اند. اگر نیروی آخر یعنی جاذبه را در نظر نگیریم میتونیم بگیم که جهان یعنی تعداد بیشماری میدان که با قوانین کوانتوم با هم در حال تعامل هستند و در فضا-زمانی که با نسبیت خاص تبیین میشود پراکنده اند اینها بخش کوچیکی از توضیحات درباره برتری کوانتوم که توسط فیزیکدانان بزرگ پایه گذاشته شده نسبت به فیزیک قدیم هستش و میتونید برای اطلاعات بیشتر درباره اثبات ها و ازمایش های کوانتوم و همچنین تاثیر فوق العادش روی اخترفیزیک مطالعه بیشتری به عمل بیارید